نتایج جستجو برای عبارت :

روحت شاد عزیزم

تا حالا به لحظه تحویل سال1478 فکر کردید!!! ؟؟ 
همه بلند میشن، روی همدیگر رو می بوسن ، و فرا رسیدن سال نو رو بهم تبریک میگن و ...
 اون وسط یک مهربون از جمع جدا میشه و  قاب عکسی را می بوسه و روش دست می کشه و میگه روحت شاد مامان بزرگ، روحت شاد پدر بزرگ !!!  
میدونید اون عکس کیه ؟
ادامه مطلب
 
باید به دهان تو رجوع کردلبخندت را بوسیدپنجره ی روحت راآنجا که خواب از سر خیالم پراندآنجا که بوسه غرق بود در ابدیت
 
بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟می توان غنچه ای را چیدباز در حسرت دیدنش جان داد؟
 
لبخندت را می بوسمآنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتدحالا آغشته ام کن به روحتیا با من دهانم را شریک شو.
 
"مهسا رهنما"
 
پ.ن1:
اخم هایت را که باز کنی
تازه شاعرانگی ام گل می کند...
 
"امیر ارسلان کاویانی"
 
پ.ن2:
سال بد رفت و من زنده شدمتو لبخندی زدی و من
واسه مراسمت نتونستم بیام. دوست دارم بدونم روحت الان کجاست. دیدن لست سین تلگرامت که دیگه آنلاین نمی‌شه و عکس پروفایلت که تا ابد اون کودک خالص و مهربون میمونه اذیتم می‌کنه. یادم میاد اون روز رو که همه های بودیم و داشتیم در مورد تشییع جنازت حرف می‌زدیم. در مورد پرواز روحت از بالای سرمون و فحش‌هایی که به آدما میدی. چه دنیای ستمگری. کی فکرشو میکرد بعد از یک سال تو دقیقا همون طوری که خواستی بمیری و هیچ کدوم از ما تو مراسمت نباشیم که های کنیم و برات
نمی دانم از کی به جای واژه‌ی ناخوشایند م..ج..برای شما عبارت جانباز اعصاب و روان مرسوم شد نوع خاصی از جانبازی که به جای قطعه‌ای از جسم،تکه‌ای از روحت را گذاشته‌ای وسط سال‌های جنگ،بین هم‌سنگرهایت...معنویت آن بچه‌ها را دوست داشته‌ای و هوای این روزهای دنیا دارد خفه‌ات می کند یا دلتنگشانی برای همین هر چند وقت یکبار میروی سراغ تکه‌ی گم شده روحت و مرور می‌کنی خاطره‌ی پر پر شدنشان میان توپ و تانک و خمپاره را...
گاهی روحت در تنت سنگینی می کند و ه
نمی دانم از کی به جای واژه‌ی ناخوشایند م..ج..برای شما عبارت جانباز اعصاب و روان مرسوم شد نوع خاصی از جانبازی که به جای قطعه‌ای از جسم،تکه‌ای از روحت را گذاشته‌ای وسط سال‌های جنگ،بین هم‌سنگرهایت...معنویت آن بچه‌ها را دوست داشته‌ای و هوای این روزهای دنیا دارد خفه‌ات می کند یا دلتنگشانی برای همین هر چند وقت یکبار میروی سراغ تکه‌ی گم شده روحت و مرور می‌کنی خاطره‌ی پر پر شدنشان میان توپ و تانک و خمپاره را...
گاهی روحت در تنت سنگینی می کند و ه
من همانم که در شب
روحت را در خواب به تمامی بازمی‌ستانم
تا به آن آرامش دهم
و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی‌انگیزانم
و تا مرگت که به سویم بازگردی
به این کار ادامه می‌دهم. 
(انعام۶۰)

+چه خبره عامووو؟5 نفر خاموش؟
آدم میترسه:/
 
بهاری که خاک را سبز میکند... یقینا از پسِ سبز کردنِ چراغ های قرمز هم بر می آید...
من به این اتفاق ایمان دارم... سال نو بر همه مبارک باد.
 
عید مبعث هم مبارک:)
 
 
تازه تولد مادربزرگمم ۵ فروردین بود:) روحت شاد عزیز:)❤
 
 
سلام به بازماندگانِ ۹۸
خیلی عجیبه برام تاریخِ توی پست ها که زده ۹۹
ادامه مطلب
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!#میناشیردل
یه ضرب المثلی هست بین ماها که میگیم: اون دردی که تو رو نکُشه قوی ترت میکنه.
اجازه میخوام ازتون که در این باب مخالف باشم. به نظر من اون دردی که نتونسته تو رو بکُشه درسته که نکشتت ولی مطمئنا بهت آسیب زده، پیرت کرده، شکسته ات کرده و روحت رو زخمی که کرده. همه چی که مردن نیست بالام جان!
مگر ماها بعد از رنج بسیار کشیدن سر یک مصیبت، دیگه میتونیم همون آدم قبل بشیم؟ 
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!
#میناشیردل
این چند روز این شعر منو سوزوند
واقعا دل آدمو آتیش می زنه
 
مرحوم ذاکر روحت شاد
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
پروفسور عزیز سلام.امیدوارم که روحت در آرامش کامل باشد،که قطعا هست.چه کسی سزاوار تر از تو برای یک آرامش همیشگی؟تو بیشتر از هر کسی  لیاقت این آرامش ابدی را داری.
قصدم از نوشتن این نامه ی کوتاه چیزی نیست جز کمی مرور خاطرات و کمی هم درد و دل.
ادامه مطلب
آزادگی و شجاعت، حق طلبی و زلالی روح در حرکت زیبای حسین به اوج می رسد. اشک بر حسین لجن روزمرگی را از قلبت می شوید تا روحت از اسارت پلیدی ها آزاد گردد و دست در دست مولای خوبی ها در آسمان جاودانگی حقیقت به پرواز درآید.اگر عزاداریت از این معنا خالی است،سرگرمی ای بیش نیست.
صبح با صدای مامانم از خواب بیدار شدم 
 هنوز گیج بودم و خوابالو 
با شنیدن اسم شهید و هلی کوپتر وبمب و جنگ گوشامو تیز کردم 
با خودم گفتم " یاخدا .. باز چی شده ؟؟"
وارد سالن پذیرایی جایی که همیشه بابا و مامان صبحونه میخورن شدم 
بعد از سلام کردن به هردوشون به تلویزیون نگاهی کردم 
عکس یکی رو نشون میداد که که خوب میشناختمش 
 از بابام پرسیدم " چیزی شده .. خبریه ؟؟"
بابام در حالی شقیقه هاشو ماساژ میداد گفت " شهید شد .. نامردا زدنش "
چشمم به عکس توی تلویزیون
هیچ وقت نیمه شب های بارانیِ روزهای قرنطینه کتاب های موراکامی را نخوانید! همچین خطایی فقط از یک دیوانه سر می‌زند. تاثیرش از دیدن انیمه های ژاپنی وقتی سرماخوردی و یک لایه ی خاکستری روی همه ی خاطراتت نشسته هم بیشتر است. کتاب های موراکامی همان درِ رنگ و رو رفته ی تویِ کمدِ اتاق است که فقط بعضی شب های بارانی قفلش باز می‌شود و تو را میان یک سرزمین خاکستری، عجیب، زنده و شدیدا حزن انگیز رها می‌کند ... حالا چشم هایت را ببند و صدای چک چک باران روی روحت ر
 وقتی کمترین بیماری در جسمت پدید می آید به هر دری می زنی تا مداوایش کنی!
اما وقتی در روحت احساس درد و ضعف و کمبود می کنی آیا راهش را بلدی؟" وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً " اسرا/82خداوند متعال قرآن را برای درمان دردهایمان نازل فرموده. کافیست به طبیب و نسخه اش ایمان داشته باشیم.
تا همین پنجاه روز پیش، اگر زندگی، درونت از رونق افتاده بود، جهان بیرون و آدمها میتونستن پناهگاه و گرمابخش باشن. اما حالا اگر خودت تقلا نکنی افسردگی و دل مردگی تو رو تا انتها خواهد بلعید.
تا همین پنجاه روز پیش، سرماخوردگی های روحت، موقتی بود. اما حالا مدام بادهای می وزن که شعله جانت رو خاموش کنن و مدام باید مراقب باشی. 
دوام شادی، دل آرامی، گرمای درون خیلی کوتاه شده و منقطع.
 
فرزندم 
در مکتب ولایت برای رشد روحت ، مثل رشد جسمی ات، دوران امیری داری... بعدش دوران اسیری و تربیتی داری... و ان شا الله بعدش دوران وزیری داری... و اگر قابل بشی دوران اب شدن یا ام شدن هم داری...
بدون که نه در جمال و نوازش دوران امیری باید توقف کنی...
نه در جلال و تشر دوران اسیری...
و نه وقتی در دوران وزارت به اختیارت خیلی احترام میذارن و تو رو صاحب رای میدونن...
همه اینها باید باشه اما اگر در اون جلوات غرق بشی متوقف میشی...
شبای امتحان هرقدرم که خونده باشم عصبی میشم و انگار ده لیوان اسپرسو خورده باشم این ور اون ور میپرم. انرژی حضورتو اطرافم حس میکنم همینجوری که داشتم درس می‌خوندم یهو به خودم اومدم و دیدم دارم برای تو توضیح میدم. روحت کنارم نشسته امشب. آرومم می‌کنه. اولین امتحانیه که شبش آروم آرومم. یه فصل نخونده و دوتا تکلیف ننوشته دارم ولی آرامشی که اون روزا از بوییدن عطرت می‌گرفتم رو دارم :) مرسی که کنارمی عزیزم
بهش گفتم: «ببین بعد به یه جایی می‌رسی که این آتش‌فشان تو قلبت رو می‌تونی کنترل کنی، می‌تونی تصمیم بگیری کی و کجا گدازه‌ها بریزن بیرون. می‌تونی گدازه‌ها رو آروم بریزی تو قالب کیک که شکل بگیرن و آتیش دلت رو شسته‌رفته و تر‌وتمیز بذاری جلوی بقیه.
می‌تونی موقع نوشتن عمیق‌ترین دردای روحت، حواست به رعایت همهٔ علایم نگارشی و نیم‌فاصله و... باشه.
این‌جا جای خاصیه.»
 
دلتنگی حال عجیبی است،قاتل بی رحمی ست...دلتنگی ظالم،به یک باره نمی کشد،نه مثل تیزی لبه ی تیغ،نه مثل داغی گلوله ی تفنگ،نه مثل زبری طناب دار،نه مثل دِشنه و خــَدَنگ...دلتنگی  جُـزام  است!چون خوره ای وحشتناکذره ذره ی نشاط روحت را می جود!تابه خودبیایی،میبینییک گوشهدر آخرین ایستگاه زندگـی،به استقبال مــرگ ایستاده ای!
#میناشیردل
با هوش ذاتی و دقت عجیبی که انگار یکی از آپشن های چشم هاش بود -چون وقتی می خواست پشت جسمت، لا به لای روحت را کنکاش کند، حالت چشم هاش عوض می شد- بعد از یکی دو جمله ی کوتاه و ظاهرا ساده فهمید من شیفته ی کشف کردنم. همین جا بود که دانه ریخت. خیلی محتاط. چون هنوز نمی دانست من از آن دسته احمق هایی هستم که شجاعانه به سراغ تجربه های جدید و کشف های تازه می روند یا از آن دسته احمق هایی هستم که دلشان ضعف می رود برای سرک کشیدن و مزه کردن و پرده برداشتن و لمس لذت
جالبه بعد این همه وقت و سال خوندن و گفتن از id و ego و super ego ، هیچ وقت نفهمیدم دقییقا منظور فروید چیه و چه کاربردی می تونه توی زندگی فعلی و مسائل بزرگتر ما داشته باشه، تا امروز صبح! 
امروز صبح به طرز عجیبی قضیه برام جا افتاد! چرا فروید اینقدر خودشو تیکه پاره می کرده و چرا اینقدر اصرار داشته حرفش درسته! 
مصداق عینی خیلی مهمی توی زندگی خودم براش پیدا کردم که هیچ نظریه ای نمی تونست اینقدر خوب توضیحش بده‌. حداقل به نظر خودم تا الان
مرسی فروید روحت شا
گاه باید دست دلت را بگیری و بی هوا، از شهر و فضای دودآلودش دور شوی… بگذاری احساست هوایی بخورد و نوازش گرم و رنگین مادر طبیعت را به جان بخری… در میان رنگ و نور غرق گردی و روز تازه ای را برای خودت تعریف کنی… فرقی نمی کند به چه کسب و کاری مشغولی، برای جلای روحت هم که شده، روزهایی از سال به دل طبیعت برو و رنگ های جدیدی بر زندگی خود بباران…
 
 
این دلتنگی‌ هم از اون دردهای بد روزگاره‌ها، یه جای خالی که همه‌چی رو می‌بلعه، سیاه‌چاله‌طور؛ همین‌قدر کلیشه‌ای. انگار که روحت چنگ بندازه به گلوت و جونت بیفته به خودخوری. بدمصب موی آدم رو سفید می‌کنه و روزگارش رو سیاه. از اون دردهاییه که آدم دلش نمی‌آد حتی واسه دشمنش بخواد. اون‌وقت من حیرونم که چطوز دانشمندها هنوز کشف نکردن که همین درده که مادر همۀ دردهاست. بغضیه که هرچقدر گریه بشه آروم نمی‌شه؛ ولی می‌دونی... یه وقت‌هایی آدم انقدر دلت
می دانی در انتظار یک تیک دوم ماندن، چگونه هر روز روحت را خرد می کند؟سال ها گذشته...
می دانی، من دل همه ی بعد از تو ها را شکستم :):
بعد از تو، اندک کسانی هستند که پایم ماندند.
و تو می دانی که من هنوز هم در حال شکست قلبشان هستم؟!
این است که عذابم می دهد.
یک بار تو قلب مرا شکستی و یک بار من قلبش را شکستم و قلب خودم هم شکست...!
گویا قربانی فقط منم که دلم دو بار شکست...
شکستی و شکست، شکستم و شکست! :)
اصلا کاش این دل لعنتی همیشه شکسته بماند تا شاید روزی، خاک بشود
زیبای جهانم، نور دو چشمم، گه گاهی میان روزمرگی هایم یکهو یاد تو میفتم. بعد به خودم نگاه می کنم و می بینم اگر همین الان، تو را داشتم، مادر خوبی می شدم؟ جواب برای خودم واضح است. کلی راه دارم که برسم. نه راهی که فکر کنی منتظر گذراندن کارگاه های تعامل با کودک و فرزندپروری ست! نه! راهی که مسیرش به خودم ختم می شود : خود سازی. تو قرار است ذره ذره در وجودم بپروری، روز و شبت را با من بگذرانی و دو سال تمام در آغوش من باشی. روحت قرار است در روح من گره بخورد. روح
#برشی_از_یک_کتاب
#رمان_مذهبی
عشق موهبتی خدایی است که تنها بر اساس ظرفیتی که خودت برای روحت رقم زده ای، اتفاق می افتد. دلیلش خودت هستی. در جست و جوی علّتی نباش. عشق، خود بالاترین دلیل و راهنماست بر مقصدی که جز سعادت نیست. مبارکت باشد که عشق، درِ خانه ی قلبت را کوبیده است. پاسخ به فطرت، آغاز رستگاری است.
فصل فیروزه، محبوبه زارع، صفحه 92
حس میکنم به روحم تیر اندازی شده
نه نه! باید بگم ترور شده..
نیاز به دوا و درمون داره
کاش میشد مغزتو برداری و توشو نگاه کنی بعد یه چیزایی رو از تدش پاک کنی
یه گزینه ام داشته باشه پاک کردن واسه مخاطب
برا اون وقتایی ک مخاطبینت چیزایی میگن یا کارایی میکنن که روحت آزرده میشه
خدایا این ادما چی بودن خلق کردی آخه؟؟
بعدم گفتی اشرف مخلوقات
والا بعضیاشون انتر مخلوقاتم نیستن چه برسه اشرف
 
مطمئن نیستم با رفتن تو خونه جدید حتما حالمون خوب میشه! اما میدونم ا
وقتش رسیده، آماده‌اید؟
برداشتی از بیانات رهبر انقلاب درباره فصل متفاوت زندگی
«رجب، شعبان و رمضان بهار معنویّت است. شما هم، مظهر بهار انسانیّت هستید؛ چون در بهار عمر قرار دارید؛ از این بهار معنویّت هرچه می‌توانید استفاده کنید.»
۱۳۹۵/۲/۱- رهبر انقلاب
          
یک چیز برایم مسلم است و آن هم این است که من برای نوشتن ، نیاز به یک محیط خلوت دارم. لااقل فعلا همچین چیزی است که مرا آرام می کند.
عاشق آن دقایقی هستم که فقط منم. و فقط منم که کلمات را برای روی کیبرد می لغزانم. بی هیچ واهمه ای و یا انتظاری از خوانده شدن. و این راهی است طولانی که آدم بتواند درهیاهو خلوتش را حفظ کند.
خوشحالم. عزیزم، 
کنکور نزدیک می شود و این روزها زیاد دلتنگ کتاب خانه می شوم. یاد POTF گوش دادن و اخم ها و محکم تر به دست گرفتن قلم می افتم. یا
چوب و
استخوان و روزنامه های قدیمی؛ هیچ کس فکرش را نمیکند که این سه میتوانند کارهایی
با شما بکنند که مردمانی به بیجانی گوشت لخت و ارواحی به سیاهی خاکستر زیر سیگار
در فضای جامعه ی امروز که مثل سنگ پای قزوین هر لحظه لایه ای از روحت را برمیدارد
از اعماق وجودتان شادی را احساس بکنید. من اما رازش را میدانم و میخواهم آن را
برای شما تعریف کنم. راز بزرگ هنر شاد کردن.
ادامه مطلب
۲۶۵۴ - «مهدی جلالی» ضدانقلاب مقیم آمریکا، شبکه من‌وتو را «ماشینی برای پروپاگاندای پهلوی» نامید و اذعان کرد: “‌من‌وتو مستندهای تبلیغاتی و دروغین درباره شاه و رضاشاه می‌سازد. همه زحمات چندساله و پول کلان آنان، در بهترین حالت به یک بار طواف دور پاسارگاد و چند بار شعار «رضاشاه روحت شاد» منجر شده. من‌وتو یک رسانه ارتجاعی است. چیزی فراتر از موسیقی پاپ مبتذل و برنامه استیج در مغز گردانندگان آن نمی‌گنجد.”منبع: www.tiny.cc/mzdr113
دانلود فایل اصلی
✍ نشستی با کی حرف میزنی؟
فکرت پُر از حرف شده، 
پُر از بگو مگو،
پُر از ....
کاش اون حرفُ میگفتم!
کاش جوابشُ اینجوری میدادم!
و.... به همین سادگی، تمامِ ظرفِ روحت، پُر میشه از حرفایِ اَلَکـــی....
و این حرفای الکی، راهِ الهاماتِ آسمونی رو بروی قلبت می بنده.
✨نماز می خونی... تمرکز نداری!
قرآن میخونی، لذّت نمی بری!
خلوتات با خدا، پُر میشه از تصورِ آدمای دیگه!
حالا یه سؤال؛
ظرف روحِ تو، واقعاً اونقدر کم ارزشه، که با حرفای الکی، پُرِش کنی؟
مراقبِ دلِت با
+ خوابتو دیدم ..یک روز قبل از تولدت ، دو شب قبل از مردنت .
+ پردیس عزیزم هیچکس نمیدونه من و تو چقدر با هم بودیم .. چقدر بودنمون کنار هم زیبا بود توی اون مدرسه لعنتی . امروز .. حالا که مردی خاطراتت یادم میاد غمگین تر از هر وقتی هستم .. نوشته هات رو که میخونم میفهمم چقدر دورم از اون زمان از اون خلوص و دیوانگی و پاکی. کاش بیشتر کنارت بودم ..کاش رهات نکرده بودم که برم یه جای دیگه برای پیشرفت یا هر چی..
+ فکر میکنم تو نزدیک ترین کسی هستی که تا الان مرگ اونو ازم
آدم از زندگی چه می خواهد؟ چه زن باشی چه مرد بالاخره باید هدفی داشته باشی که مثل سگ دو بزنی برای رسیدن به آن. وقتی هب ان هدف مورد نظر رسیدی باید هدف دیگری پیدا کنی و الی آخر. وگرنه ملال زندگی آدم را خفه می کند، دار می زند و فقط هیکل و جسمت است که توی دنیا می چرخد و روحت پر!
خسته می شوی، زجر می کشی، خودت را می زنی به چیزی که می خواهی برسی. گاهی آنقدر این رنج و درد را تحمل می کنی که رسیدن را شیرین می کند ولی گاهی وقت ها دیر می رسی. دیر می رسی به خواسته ات
 
تا به حال طعم بی‌خیالی را چشیده‌ای ؟!ملس است و دلچسب !چقدر مینشیند به جانت و دلآرام و دلشاد .از تمام اتفاقات اطرافت لذت میبریبی‌خیال باش جانم نگذار رد پای خاطرات روحت را لگد مال کند .بگذر از تمام تلخ کامی‌های روزگارلبخند بزن عمیق نفس بکشو جان ببخش به تمام لحظه‌های بی جانتبی‌خیال باش جانم ...
چند وقت پیش دوستی به دیدارم آمد. میان بحث‌هایمان حال هم اتاقیش را جویا شدم. گفت خبر کرونا که آمد دمش را روی کولش گذاشت و به سمت شهرستانش گریخت. بعد هم لبخندی زد و گفت نمی‌دانم او چرا از کرونا می‌ترسد. از صبح تا شب روی تختش دراز کشیده و یا سایت‌ها را بالا و پایین می‌کند یا در خوابی عمیق فرو رفته است. او از بیهوده زندگی کردنش، از هدر دادن کل زمان و زندگیش نمی‌ترسد ولی از یک ویروس کوچک می‌ترسد. آخر داستان این است که او را می‌کشد، مگر الان واقعا
قبلا" هم گفتم کسی بهمون ظلم کنه واگذارش میکنم به کسی که بهش ارادت داره! شب هفتم_ همین محرمی که گذشت توی روضه درد دلامو گفتم دلتنگی هامو گفتم و شکایت شمایی که ب ما ظلم میکنی رو بخصوص توی شب هفتم گفتم. و این واگذار کردنه همیشه جواب میده! بخصوص وقتی که دلت روحت قلبت شکسته جیگرت خون شده جیگرت سوخته از ظلم هایی که بهمون شده میای خونه با همه ی اون حجم غم و دلتنگی میخوابی و هر چی که میخای بدونی و نمیدونی رو ، میبینی.. و عزیزت زندگیت دستت رو میگیره و
"چایی تا وقتی که داغه، می چسبه. همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه، به بند بند روحت گره می خوره. بعدشم، الله اکبر اذون که بلند می شه؛ امام زمان اقامه می بنده. اون قوت کسایی که اول وقت نماز می خونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا. آدم که فقط نباید تو جمع کردن پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه. اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی!"
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
زمان در گذره.
با سرعتی بیشتر از حدِّ تصورِ تو ..
گذشته هیچوقت،هرگز... برنگشته.
حسرتِ حرف های گفته و نگفته..کارهایی که باید انجام میدادی و ندادی،کاش گفتن و فکر کردن و آه کشیدن،جز خراش دادنِ روحت ثمری نداره..
نیلوفر! تو در لحظه,توى لحظات خاصی.. تصمیماتِ مهمِ درستی گرفتی....اگر هم حالا،وقت مرورِ وقایع گذشته، میبینی یه جایی رو درست نرفتی،تقصیری نداری.تو فقط اون زمان تجربه ى الان رو نداشتی . 
تک تک اون اتفاق ها و اون ادمها فقط باعث تغییر بینشت و افزایش
با دلی که نمیدونم برای چندمین بار هری ریخته و هنوز آدم نشده
دلم میخواد بشینم با این آهنگی که بچه ها گذاشتن و صداش از حیاط میاد که باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی... گریه کنمولی فعلا بباید غلاف کنم و واسه میان ترم باکتری و پرسش انگل و قارچ و باکتری عملی و ارائه زبان این هفته م بخونم
 
میدونین چه سخته در حالی که تمام عضلاتت سست شده و تمام بدنت واسه روحت سنگینی می کنه مجبور باشی ** خنده بزنی و با هم اتاقی عوضیت خاله ی تی ام بکس رو گوش کنی؟
 
که ن
بسم الله الرحمن الرحیم 
 
روزهای هفته رو‌گم کردم،خیلی هم نیازی بهشون نیست، من با تاریخ ها کار میکنم، شیفتها بر اساس تاریخه،روزهای تعطیلم روزهایی که سر کار نمیرم،هرچند برای بقیه مردم وسط یه هفته ی غیرتعطیل و اداری باشه..
علی ایحال،روزهای هفته رو گم کردم..
از اینور هم بعضی چیزها رو هم فراموش کردم،کانه انگار از اول توی وجودم نداشتمشون، نمیدونم چرا اینطور شده،الان چند روزیه درک بعضی چیزا برام سخت شده،میگم چطور میشه آخه؟چطور ممکنه آخه؟!چطور ه
پاداش ترک گناههر کسی که گناهی را بخاطر خدا ترک کند پاداشی دنیوی و اخروی دریافت می کند.یکی از عوامل تقویت اراده و ایمان فرد برای مقابله با گناه، دانستن پاداش های آن است که در اینجا چند روایت در ضمن پاداش ترک گناه می گوییم:
1. مجاهد در راه خدا و شهید شدنقال امیرالمونین علیه السلام : مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی‏ سَبِیلِ‏ اللَّهِ‏ بِأَعْظَمَ‏ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة پاد
در جواب عاشق بارون درباره ی این پست: آیا همچین چیزی هم وجود داره؟
با چیزی که گفتی به صورت کلی موافقم اما منظور دیگه ای داشتم.
میدونی، همه چیز قابل از دست دادنه. خانواده، خواهر، برادر، فرزند، همسر، عشق زندگیت، دوستانت، تحصیلت، شغل، خونه، پول، علاقمندی ها، تنفرها، احساسات، افکار، عقاید، اعتماد، عقل، عضوی از بدن، و در نهایت وقتی هم داری از این دنیا میری، جسمت. داشتم فکر میکردم آدم گاهی احساس میکنه روحش رو هم از دست داده اما بر اساس قوانین این ج
گاهی در زندگی یک جورهایی می شودکه... دل و دماغت به هیچ کاری نمی رود! نه سردرد داری... نه از موضوعی خواسته یا ناخواسته ناراحتی... نه کسی خنجر کینه به پشتت فرو انداخته. نه... دوست داری تنها باشی، خودت و خودت به یک گوشه خیره بشوی... سکوت باشد و سکوت و تنها یک نوای ملایم از آهنگی که روحت را نوازش بدهد(مثلا until the last moment) چایت را بنوشی و به هر کس و هر چیزی فکر کنی! رویا ببافی و برای خودت لبخند بزنی! حرف های مادربزرگت را مرور کنی و با انگشتانت بازی کنی... بروی لب
اولین قدم این هست که حس نیاز تغییر وجود داشته باشه.
اینکه از شرایط فعلیت راضی نباشی، ببینی ایستا و راکدی
و شوق رفتن داشته باشی 
شوق ساختن زندگی دوباره
شوق ساختن خودت ، حالت ، روحت
فعلا پر از شوقم
خدایا کمکم کن ، قدم در راهی گذاشته ام که میخواهم پایانش تو باشی.
با اینکه خیلی سخته تغییر زندگی و مسیر گذشته ، ولی برای ساختن باید تغییر داد.
اینجا شور زندگی دوباره به پا میشود.
بار دیگر زندگی ای که دوست خواهم داشت.
اینجا خلوت کده ی خانمی هست که بعد از ۳
مـیگویند با عـکس گرفـتـن مـیشـود مــچ تـغیرات ظـاهری را گـرفت!...مـن نوشتن بـلـد نیـسـتم اما میـنویسم...چون با نوشـتن هم همـین اتـفاق می افتد...با نوشتن هم میتـوان مچ تغیرات عـلایق،دلخوشی ها،افکار و حتی عقاید را گرفت....پس مینویسمحتی اگر سالها بعد وقتی این خط ها را مرور کـنم خنده ام بگیرد!!!.... ✔امروز جایـت خالی بود...خیلی...میدانم که روحت هم خبر ندارد از بی قراری من!از آشوبی که در دلم است...میدانم که نمیدانی امروزچقدر با خودم کلنجار رفتم...بخاطر ت
می خوام بنویسم و نمی دونم چرا دستم به نوشتن نمیره ... یعنی نمی دونم چی بگم ... چی بگم که مبادا آرامش خیال کسی رو به هم نریزه ...
گاهی توی زندگی آدم به آرامشی می رسه که وصف ناپذیره ... مثل آرامش یه دریای عمیق ... مثل آبی آسمون ... دریا موج های ریز داره ... آسمون هم ابرهای پر و پخش داره ... ولی جنس دنیای تو از جنس آرامشه ... بذار راحت باشم و حال و هوات رو توصیف کنم ... چشم می دوزی به خط افق ... جایی که دریا و آسمون به هم وصل شدند و معلوم نیست آبی کدوم پر رنگ تره ... نفس
به نظر من این خود ما هستیم که زندگی را سخت میگیریم
زندگی سخت نیست
خود ما آدم ها هستیم که قناری ها را در قفس می اندازیم بعد از زندانی بودنشان شعر میسراییم
خود ما آدم ها هستیم که خیلی زود میخواهیم به عشق برسیم اما چیزی که نصیبمان میشود تنفر از کسی هست که یک روزی میگفتیم
اگر بگوید "آری" دیگر هیچ چیزی از خدا نمیخواهم
این خود ما آدم ها هستیم که زندگی را سخت کردیم
باران همیشه یک جور میبارد
اما تو یک روز کفش هایت کثیف میشود
یک روز روحت تازه میشود
آری تق
* سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام (ضحی 1-2)
* افسوس که هرکس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او را که مرا به سخره گرفتی ( یس 30 )
* و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی ( انعام 4 )
* و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام ( انعام 4 )
* و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری ( یونس 4 )
*
اینکه یک آدم با سن من خیلی خام محسوب می‌شود شکی نیست. اما این سال های دهه ی دوم زندگی خیلی عجیب اند. تو هر روز داری خودت را می‌سازی آن هم با سرعت باور نکردنی. خودی که قرار است از یک جایی به بعد خیلی آرام تغییر کند و کم کم حتی فرو بریزد و تو خاک شوی و شاید روحت در بدنی دیگر جان بگیرد. (اگر روح و دنیاهای موازی وجود داشته باشند.)
در میان روزمرگی یا بهتر است بگویم این شب‌مرگی ها (!)، در اوج تلاش و دست‌ و پا زدن میان آرزوهایم، به خود آمدم و دیدم که انگ
دور از چشمان دوست داشتنی اتبه دور از چشمان زیبایت که خواب از من ربودندبه آن مکان باز می گردمآنجا که نخستین بار نگاه دلفریبت لرزه بر تار و پود من انداختدور از چشمان افسونگرت باز میگردمدور از هر هیاهو و در سکوت لحظه هاثانیه ها را می کاوم تا نشانی از تو بیابمتویی که با نگاه و آن غمزه چشمان افسونگرتدل به اسیری بردیمن شادمان که اسیر توامدور از نگاه ساحر و زیبایتبه دور از آتش نگاهتبه آن مکان باز می گردمآن مکان که نگاههای سرد و بی روحتچون نیزه های ز
وقتی وسیله ای رو که دوست داری گم میکنی، وقتی کسی رو که عاشقشی ترکت میکنه، وقتی عزیز ترین فرد زندگیت از دستت میره همه اینا میتونه بزرگترین حفره رو تو قلب و روحت بوجود بیاره میتونه کلا از زندگی کردن نا امیدت کنه میتونه کاری کنه دیگه نتونی اون آدم سابق بشی.... ولی در نهایت جادوی زمان یجورایی همه چیز رو ریست میکنه یه چیزی مثل ریست فکتوری، انگار که هیچوقت این همه غم و مشکل رو تجریه نکردی انگار همش یه خاطره محوه پس ذهنت انگار تازه یادت اومده میخوای ز
امروز یه خانوم خیلی لاغر که قد نسبتاً بلندی داشت و به نظرم کفشای تابستونی پاشنه بلند پوشیده بود ، با یه دختر بچه ی خیلی کوچولو ، ازونا که تا تمیزشون میکنی سه سوت بعد کثیفنو کش موها و گل سراشونو مدام میکَنن، پرت میکنن اونور ، تو راهروی خونه مون بودن . چه سورپرایزای زنده و خوشگلی . خانومه خیلی ظریف و دوس داشتنی بود ، چقد با حوصله صورتشو ارایش کرده بود . یه لحظه یه حس گرم یه شیرینی آشنایی تو ذهنم جون گرفت. انگاری داشتم به آسمون سراسر آبی و بدون ابر
...
+(ارسال تصویر صفحه روشن تلویزیون وسط تاریکی سالن)
× فوتبال میبینی
+ والنسیا-رءال
× در تاریکی
+ بله
× تنهایی
+ بعله
× مزاحم نباشم
+ نع بابا، چه حرفیه. والنسیا همچین مالی نیست. گل به خودی زد دقیق هشت بازی
× مثلا بریم کلبه من چرت بزنم تو هی گوشت به فوتبال باشه بالا پایین بپری. بعد من غر بزنم ن............(بلند و کشیده صدا کردن اسمش)
+
× تو بگی ببخشید ببخشید. بعد دوباره گل بزنن تو بالا پایین بپری
+
× بعد من عصبانی بشم بالشو پرت کنم
+
× بعد تو باز بگی ببخشید ب
 
به نام خدا
 
قبل از ما هزاران نفر، هزاران هزار جلد کتاب خوانده‌اند و پس ما نیز همین خواهد بود! در کل، شاید کتاب بهترین رفیق آدمی در بسیاری از لحظات زندگی باشد! دوستی که صرف نظر از آنچه که هستی، جدای از تمام افکار و احساساتت، تو را به ماورای خیال می‌برد و روحت را هرچند سرد، آنقدر صیغل می‌دهد که تصویری شفاف از حیات به دست آوری!
 
 
ادامه مطلب
 
+بهمن تو کانالش نوشته :
 
دلارام فوت کرد...
دلارام گفته بود هزینه ی درمانم تو خارج از کشور حدود 250 هزار دلاره! منم با خنده گفته بودم آدم بمیره به صرفه تره!
من شوخی کرده بودم دختر جون چرا جدی گرفتی!
 
+ماری تو کانالش نوشته :
 
لال شدن مگه همین نیست، دختر مهربون و پرانرژی‌مون رفت.روحت در آرامش باشه دلارام عزیز
 @my_diaryyyyyy
 
+من تو کانالم نوشتم :
 
دارم دق میکنم...باورم نمیشه
روزی ک کانالشو پیدا کردم رفتم و بهش پیام دادم اما جواب نداد. رفتم پی وی بهمن. گفت
ای تف تو روی‌ت بشر که بعد این‌همه سال فخر و کبر و کثافت‌بازی‌های علمی هنوز نتوانستی بفهمی چه مرگ‌ت است. بعد این‌همه کندوکاو در ذهن و قلب و جان و روحت نتوانستی بفهمی دقیقا کجای کار می‌لنگد که این‌طور تمام روز یک گوشه افتاده‌ای و ذهنت قفل کرده رو هلاجی آدم‌های دیگر. سال‌ها نتوانستی با آدم‌ها حرف‌ت را بزنی، گله کنی، فریاد بزنی، پشیمان شوی، گریه کنی، امروز می‌بینی با خودت هم نمی‌توانی درست و حسابی حرف بزنی. شاید هم زیادی یقه‌‌‌ء این ب
دختر جوانی رفت ،بی سرو صدا آنهم فقط برای دیدن یک بازی ، گویا هنوز درون ما انسانها خفته است . خفته از بوی انسانیت ، بوی عقلانیت ، سحر و سحرها برای ابتدایی ترین حقوق خود ، نه ،شاید گزاف گفته باشم حتی کوچکتر از بدیهی ترین حقوق خودسوختند .چرا ؟!به چه جرمی ؟!در کدام شرع و دین و قانون و مسلکی این همه تبعیض تبلور میکند ؟در چه قرنی زندگی میکنیم ؟ حتی در دوران زنده به گور کردن دختران ، زن ها حقوقشان بیش از این بود .چه میکنید با جوانان این وطن ؟با عزیزان و
آدمی وقتی داغ می‌بیند سیاه می‌پوشد. فرو می‌رود در سیاه. یکی می‌شود با سیاه. می‌گویند به خاک سیاه نشسته، می‌گویند به روز سیاه افتاده، گویی زمینش سیاه شده، زمانش سیاه شده. هر چه داغش داغ‌تر باشد، سیاه‌تر... بعد هی خو می‌کند به سیاهی. آن‌قدر که انگار نه انگار جز سیاهی چیزی بوده روزی. خودش را در هیچ رنگی تصور نمی‌کند. نمی‌تواند.اما آدمی است و خاک. خاک هم که از آب سردتر است. چهل روز بعد هم اگر نشد، به سال که می‌رسد خاک کار خودش را می‌کند. (بگذری
دارم یه کتاب میخونم که اگر توییترمو داشتم هنوز خفه می‌کردم همه رو با تعریف کردنش! :))))
هی میخونم میگم عههههه چه جالب! باز میخونم صفحه‌ی بعدو میگم ای واااای ببینا...
جانان من اختلاف فرهنگی کشت ما را :|
 
دارم دلایل بخشی از مشکلاتم رو با استادام و بقیه متوجه میشم. حالا ایشالا یه خلاصه‌ای ازش میگم هرموقع تموم بشه. 
 
پ.ن۱: خسته‌م. خیلی خیلی خیلی خسته‌م. 
پ.ن۲: دارم قسمت محسن نامجوی پادکست دیالوگ‌باکس رو گوش میدم، یه جا که داره کنسرت اجرا میکنه بع
به نام خدا

قبل از ما هزاران نفر، هزاران هزار جلد
کتاب خوانده‌اند و پس ما نیز همین خواهد بود! در کل، شاید کتاب بهترین رفیق آدمی
در بسیاری از لحظات زندگی باشد! دوستی که صرف نظر از آنچه که هستی، جدای از تمام
افکار و احساساتت، تو را به ماورای خیال می‌برد و روحت را هرچند سرد، آنقدر صیغل
می‌دهد که تصویری شفاف از حیات به دست آوری!

ادامه مطلب
قسمت هشتم فصل دومِ 13 Reasons why جسیکا و الیویا دارن با هم حرف می‌زنن که الیویا می‌گه اگه هانا‌ می‌اومد و همه چیو بهم می‌گفت شاید همه چیز یه جور دیگه پیش می‌رفت. جسیکا جواب می‌ده که شاید واسش سخت بوده و با نگه‌داشتن همهٔ اون حرفا تو خودش می‌خواسته از خودش محافظت کنه و این نشون دهندهٔ شجاعتشه. اما مامان هانا می‌گه که نگه‌داشتن درد نشون‌دهندهٔ شجاعت نیست. این حس‌کردن و مواجه‌شدن باهاشه که جسارت می‌خواد.
اما می‌دونید چیه؟ درسته که مواجه‌شد
شنبه من کلاس نداشتم برنامه ی دانشگاه هم ارزش نداشت که به‌خاطرش روز تعطیلم برم دانشگاه.مامانم میخواست برای روز دانشجو سوپرایزم کنه کیک خریده بود اما از شانش زیباش خودم در رو براش باز کردم با اینکه کیک رو گذاشته بود زمین اون گوشه دیدمش و گفتم این چیهه؟ مامانمم گفت تو روحت تو چرا در رو باز کردی میخواستم سوپرایزت کنم -_- 
گذاشتیمش تو یخچال تا اینکه شب شد بابام اومد مامانم گفت پاشو لباستو عوض کن میخوایم عکس بگیریم !! منم که مریض بودم با هزاران بدب
امام مهدی(حجت بن الحسن): هر آنچه درباره امام زمان و علت غیبت آن حضرت باید بدانی.
امام مهدی (حجت بن الحسن) : حجت الاسلام هادی قطبی، نشر بهار دلها
 
معرفی:
خیلی سوالات درباره ی امام زمان در ذهنها موج می زند. اگر چرایی قبل و بعد از ظهور روحت را بی تاب کرده ؟اگر حوصله ی کتاب سنگین و سخت و طولانی نداری این کتاب کمک خوبی است.
بریده کتاب:
البته در زمان حضرت، به همان میزان که شیطان نیست، امتحانات هم سخت تر خواهد شد. مانند حاضر شدن در جلسه امتحان با کتاب است.
از یه سنی بالاتر انقد مشغله ها زیاد میشن که نمیتونی خودتو بدون هیچکدومشون متصور بشی.
باید تمام چیزایی که گذاشتی با فراغ بال انجامشون بدی رو تو برنامه ی روزمره ت جا بدی چون غیر از این دیگه تا آخر عمر نمیتونی براشون وقت بذاری.
بزرگ شدن خیلی دغدغه ی عجیبی برای آدم فراهم میکنه.جسمت یه جایی اسیر و روحت اما جای دیگه سیر میکنه و این بلوغ عقلی عجیب ترین چیزیه که میتونه آدمی تجربش کنه.انقدر منطقی فکر میکنی که تمام خیره سریهاتو فراموش میکنی و جاش روزم
به نام خدا
 
قبل از ما هزاران نفر، هزاران هزار جلد کتاب خوانده‌اند و پس ما نیز همین خواهد بود! در کل، شاید کتاب بهترین رفیق آدمی در بسیاری از لحظات زندگی باشد! دوستی که صرف نظر از آنچه که هستی، جدای از تمام افکار و احساساتت، تو را به ماورای خیال می‌برد و روحت را هرچند سرد، آنقدر صیغل می‌دهد که تصویری شفاف از حیات به دست آوری!
ادامه مطلب
یکسال پیش یه قراردادی با یکی بستیم 
الان بعد یکسال هنوز دنبال پولمون میدوییم... حالا بعد یکسال طرف دبه دراورده و نمیخواد پرداخت کنه! 
امروز با رئیس صحبت کردم و گفتم جریان این شده و من اعصاب ندارم واقعا با این آدم بجنگم چیکار کنم؟ 
از طرفی میگم برم شکایت کنم از طرفی میگم ولش کن دیگه این که یه زندگی حسابی نداره حالا یه شکایت هم بیاد روش! 
رییس خیلی اروم توضیح داد دو تا کار میتونی انجام بدی:
کلا پرونده شو ببندی و بسپری دست خدای خودش و اعصابتو بیش ا
دیشب از خبر ساعت 21 شنیدم خواننده جوان و محبوب آقای بهنام صفوی بعد مدت ها دست و پنجه نرم کردن با بیماری به آرامش ابدی رسید. آهنگ خوشبختی ایشون خاطره های زیادی واسم ساخته. روحت شاد مرد... .
بعد شنیدن این خبر یاد رفیقم کاکا خلیل افتادم؛ با امسال 6 سال میشه که با سرطان درگیره. دار و ندار زندگی پدرش خرج هزینه های سرسام آور بیمارستان و شیمی درمانی شده؛ یاد این افتادم که بیماریش وارد مرحله متاستاز شده. بعضی وقتا که با هم  صحبت می کنیم بهم همیشه یه جمله ر
خودمو اتیش می زنم وسط همشون اصلا همشون با هم بسوزن دیگه حتی بهم نگاه هم نمی کنن حتی عارشون می یاد بهم دست بزنن باید کاری کنم التماسم کنن مثل اون قدیما تا من لباس از تنم بکنم تا نگام کنن بهم دست بکشن دوباره مثل یه کوزه عتقیقه توی این خراب شده باشم که قیمتیه می دونم این تازه به دوران رسیده هارو چی کار کنم چرا جوونای خوشگل من رو به تور می کشن من اگه بخوام هنوز می تونم درسته سرطان داشتم سینه مو برداشتم و موهام ریخته است پیرم هم شدم اما من یه روز ملکه
آه سلام عزیزم مائده.
چقدر واژه ها همچون ماهی سر میخورند ...از ذهنت و از قلمت. و سکوت گاهی زیباترین صدای این روزهای توست...آسمان بنفش و درخت اناری که یرقان گرفته...همه و همه از صلح می گویند. بله ؛ صلح درونی.
می دانم که چندوقتی است که دائم حواست به خودت بوده و کنترل افکارت! کنترل همه چیز! و می دانستی که این تمرین خودآگاه بالاخره بک روز جواب می دهد...عزیزم!میفهمم که به این روند عادت کردی ؛ به هل دادن خودت در مسیر ، انگار وقتی دریایت آرام است و تلاطم ندار
ای آب گلم  در پی نورت
                                             خواهش ز وجودم به ظهورت
من میوه ی کالی به حضورت
                                             در طعنه ی ناهی به عبورت
افتاده منم در ره روحت
                                             سیرت به تو هم با تو به صورت
ای آب گلم نغمه ی هستی
                                             خواهش ز دلم قلب صبورت
در این شب هجران شهادت
                                             لخ
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 بعضیا عجیب بوی خدا میدن حاجی این مملکت امثال شمارو کم داره مدعی تا دلت بخواد هست.... روحت شاد #شهیداحمدکاظمی #یادش_باصلوات @yavaran20
اگه قبلا ۸۰ درصد این جمله اوریانا فالاچی که می‌گه "زندگی جنگی ست که هر روز تکرار می‌شود" رو قبول داشتم، الان ۱۸۰ درصد قبول دارم!.زندگی جنگه و خاطرات تلخ اگه کنترل نشه حکم قوی‌ترین بمب رو داره، بمبی که تَرکِش‌هاش تا آخرهای عمر توو بدنت می‌مونه و روحت رو خسته می‌کنه و ذهنت رو فرسوده و احساساتت رو کِرِخت..اما چون هر زخمی رو می‌شه درمان کرد، خاطرات تلخ هم درمان داره و درمانش اینه که انقدر قوی بشی که دیگه از هیچ سختی‌ای نترسی و نرنجی. اگه قرار ب
یادم میاد جوان بودم، یه ماجرایی از یکی از بچه‌های فامیل شنیدم،
به شوخی تو جمعی که فقط من و مامانم و خواهرم بودیم از عبارت "دوست‌پسر و دوست‌دختر" استفاده کردم.
مامانم رنگ از چهره‌ش پرید، گفت هرگز نام عمل فحشاء رو به این سادگی بیان نکن..گفتنش قلبت رو کدر میکنه..گناه رو در نظرت عادی‌تر می‌کنه و روحت رو تنزل میده.
بعد هروقت که رساله میخوندم می‌دیدم هرجایی که از گناهی بزرگ صحبت شده یه عبارت قبل و بعدش هست: معاذ الله، العیاذ بالله، نعوذ بالله...
ق
جمله ای گفتند و تنت بر او حلال شد

چون مقدس
پنداشته شدند

واژه هایی
که خود دلیلی بودند برای پاسداشت یک پیوند

دو جسم در
هم تنیدند

به جواز
قانون به نصیحت یک آیین

همبستر
شدند و هیچگاه همراز نشدند

و آن
پیوند که در آسمانها بسته میشد به حرمت عشق

برای
یگانگی روح هایمان

برای فرار
از رنج دوری وطن

و تاب
آوردن رنج مقدر زندگی

و آن
شریعت و قانون که حلال کرد تنت را بر تنش

و آن واژه
که کلید اکسیر عشق بود

خود زندان
شد، یک درد شد و یک گور

 روحت در آن به خاک س
علی انصاریان که در نقش شهیدرضایی مجد در حال نقش آفرینی است در سالگرد شهادت این شهید در اینستاگرامش پستی منتشر کرد.

 ، علی انصاریان بازیکن اسبق پرسپولیس که در نقش شهیدرضایی مجد در حال نقش آفرینی است با انتشار پستی در اینستاگرامش به سالگرد شهادت شهید رضایی مجد اشاره کرد و نوشت:سلام...امروز سالگرد شهادت مردیه که مثل همه رفیقاش مرد بود مرد...شهید رضایی مجد که به خاطرش خیلى سالها لیگ به اسمش بود وهست و من فقط اسمشو شنیده بودم همین... وقتى قرار شد ن
جلوی رویت ایستاده ام.در هر لحظه و در هر مکان.منتظرم که برای یک بار اتفاق بیافتم.یک بار برای همیشه و بعد از آن...
آغوشم همیشه برای تو باز است.بی درنگ خودت  را رها کن در آغوشم.لمسم کن با تمام وجودت.بگذار تمام وجودت را فرا بگیرم.بروم در عمیق ترین لایه های روحت.جوانه بزنم در عمق وجودت.رشد کنم و رشد کنم.
من عریان و صادق به سمت تو میایم.از تو هم جز این انتظار ندرام. زنجیر هایی که به خودت بسته ای را باز کن.از این شکنجه ی بی انتهای دنیا رها شو.میدانی که حقی
از توفیقات  زیستن در عصر سوشیال مدیاها یکی هم این است که
بی آن که روحت در جریان باشد خبردار می شوی به نام تو و عکس تو، یک صفحه
اینستاگرام باز می شود و بعد از طریق ایمیل گزارش می رسد که این و آن هم به شوق
اینستای مشارالیه را دنبال خواهند کرد! همینجا در همین وبلاگ که -راقم این سطور
حتی هوای حوصله اش برای به روز کردن آن هم ابری است- اعلام می دارم که:

"عضو اینستاگرام نیستم و آن حساب کاربری، به اینجانب تعلق
ندارد."


 

شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند

شرح_دروس_معرفت_نفس 
استاد_صمدی_آملی
************************
 حالا از اینجا تفسیرِ انفسی را شروع می فرمایند که مبادا دنبال این باشی که واقعا چهارتا مرغ را بگیری و بکشی ؛ خیر؛ آن چهارتا مرغ در درون حضرتعالی هستند.
ترا هر چهارمرغ اندر نهاد است                   
 که روحت از عروجش اوفتادست
 این چهار صفتِ حیوانی در درونِ خودت هست، این کشتن هنر است نه اینکه تفنگ بدست بگیری و یک کرکس را بیندازی؛ خیر.
به شکارِ حیوانِ بیشه رفتن هنر نیست. یک سنگ برداری و در روز عرفا
از توفیقات  زیستن در عصر سوشیال مدیاها یکی هم این است که
بی آن که روحت در جریان باشد خبردار می شوی به نام تو و عکس تو، یک صفحه
اینستاگرام باز می شود و بعد از طریق ایمیل گزارش می رسد که این و آن هم به شوق
اینستای مشارالیه را دنبال خواهند کرد! همینجا در همین وبلاگ که -راقم این سطور
حتی هوای حوصله اش برای به روز کردن آن هم ابری است- اعلام می دارم که:
"عضو اینستاگرام نیستم و آن صفحه به اینجانب تعلق
ندارد."
 
شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند
هزار گوه سخ
غزل پُست مدرن بنام « دورِ دنیا » از اینجانب « پاسبان پارسی »
قدم به قدم حرکت روی پاییزبرگ‌های خزانِ شانزلیزه پاریسهوای بارانی به رطوبت دریاحس خوش به روحت میشه واریز
×××
شب‌های به یادماندنی در ترکیهگشت و‌ گذار با ماشینِ رنگِ بِژمیخواهم سردی شمال را حس کنمپرواز مستقیم به اُسلو‌ی نروژ
×××
از آنجا برویم براتیسلاوا ، اسلواکیکشوری ساکت و آرام در دل آرمانحال خوشی دارد وقتی در طیاره‌ایمیخواهم بروم به دوسلدوف آلمان
×××
خریدارم هوای خوش کی‌یف
غزل پُست مدرن بنام « دورِ دنیا » از اینجانب « پاسبان پارسی »
قدم به قدم حرکت روی پاییزبرگ‌های خزانِ شانزلیزه پاریسهوای بارانی به رطوبت دریاحس خوش به روحت میشه واریز
×××
شب‌های به یادماندنی در ترکیهگشت و‌ گذار با ماشینِ رنگِ بِژمیخواهم سردی شمال را حس کنمپرواز مستقیم به اُسلو‌ی نروژ
×××
از آنجا برویم براتیسلاوا ، اسلواکیکشوری ساکت و آرام در دل آرمانحال خوشی دارد وقتی در طیاره‌ایمیخواهم بروم به دوسلدوف آلمان
×××
خریدارم هوای خوش کی‌یف
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
ای آب گلم  در پی نورت
                                             خواهش ز وجودم به ظهورت
من میوه ی کالی به حضورت
                                             در طعنه ی ناهی به عبورت
افتاده منم در ره روحت
                                             سیرت به تو هم با تو به صورت
ای آب گلم نغمه ی هستی
                                             خواهش ز دلم قلب صبورت
در این شب هجران شهادت
                                             لخ
بی چاره دل که غارت عشقش به باد دادای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
این بیت شعر از هوشنگ ابتهاج رو تو اینستاگرام دیدم گفتم تو گوگل سرچ کنم یه بار دیگه شعرشو کامل بخونم. بعضی وقت‌ها یه شعری رو آدم هزار بار میشنوه و میخونه ولی اونقدر توش عمیق نمی‌شه و درکش نمی‌کنه اما گاهی تو یه روزهایی از زندگی همون بیت شعر رو انقدر خوب می‌‌فهمه که با خودش میگه من این همه این شعر رو شنیدم چرا به معنیش خوب دقت نکرده بودم؟
یه سایتی رو از جستجوی گوگل انتخاب ک
پس میخوای یه نویسنده باشی...چارلز بوکوفسکی #مازیار_ناصری
اگه فکرِ نوشتن ناگهان و بدون توجه به هر مسئله‌ی دیگه‌ای سراغت نمیاد، ننویس.تا کلمه‌ها ناخواسته از قلب، ذهن، دهان و وجودت سرازیر نشدن، ننویس.اگه مجبوری ساعت‌ها خیره به صفحه‌ی کامپیوترت بشینی یا در جستجوی کلمه‌ها روی ماشین تحریرت قوز کنی، ننویس.اگه واسه پول یا شهرت می‌نویسی، ننویس.اگه می‌نویسی تا زنا رو بکشونی توی تخت‌خوابت، ننویس.اگه مجبوری اونجا بشینی و بارها همه‌شو بازنویسی
هر روز که می‌گذرد ذره‌ای از احوالت را بهتر نمی‌کند. صبح بیدار می‌شوی به سقف بالای سرت زل می‌زنی، حس بیدار شدن نیست، شروع کردن در تو خاموش شده. انگار باید جان بکنی تا یادت بیافتد هدفت چیست. چرا باید ادامه بدهی. چرا نباید ناامید باشی.
در ذهنت همه‌چیز شکل دیگری دارد. نه اینکه ناامید باشی. حس می‌کنی همه‌چیز در ذهنت خشک شده. انگار کسی روحت را از برق کشیده. یک برنامه‌ی خوب و فشرده برای خودت می‌چینی، کلی انگیزه در خودت ایجاد می‌کنی ولی صبح که می
ﻣﻬﻢ ﻧﺴﺖ ﻪ ﺳﻨ ﺩﺍﺭ
ﻫﻨﺎﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﺮﺩﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺮ. . .
ﺍﺮ ﺴ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺸﺖ ﺧﻂ ﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﺩﺮ ﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪ
ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻦ. . .
ﻫﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﺴ ﻪ ﻏﻢ ﺳﻨﻨ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﻮ ” ﻣ ﺩﺍﻧﻢ ﻪ ﺣﺎﻟ ﺩﺍﺭ ” ﻮﻥ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﻤ ﺩﺍﻧﻲ. . .
ﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺎﻫ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﺎﻭﺭﺩﻥ ﺁﻧﻪ ﻣ ﺧﻮﺍﻫ
ﻧﻮﻋ ﺷﺎﻧﺲ ﻭ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﺳﺖ.....
ﻫﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﻮ ﻣﻮﻫﺎﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﺨﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻦ ﺭﺍ ﻣ ﺩﺍﻧﺪ.....
ﺍﺯ ﺻﻤﻢ ﻗﻠﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ..
دوستی با آدم‌ها ، وقت گذراندن با یک عده ، ازدواج کردن ، بچه‌دار شدن ، همه و همه برای من تداعی کننده‌ی یک عذاب ناتمام است . من دلم میخواهد تنها باشم . در این ساعت از این تاریخ، دلم میخواهد ساکن طبقه‌‌های آخر یک ساختمان بلند باشم ، روی بالکن خانه‌ام بایستم و به هیاهوی بیهوده‌ی آدمها،زیر پایم خیره شوم . به گروه‌های دوستیشان،به اعتمادهای کورکورانه‌ای که به رفاقت هم دارند ، به انتظار معجزه‌ای که از عشق دارند ، به شهوت دیده‌شدن ، مورد قبول بو
به من بگو صدای باد چگونه است؟ زمانی که تو می خوانی و نسیمی که آن را می وزانی به چهره ام می خورد. به من بگو چگونه گوشه ای ننشینم و صدایت که سرشار از آرامش و عشق است را ستایش نکنم؟ به من بگو چگونه در چشمانت نگاه نکنم و غرق در زییایی که مرا محو خودش کرده است نشوم. به من بگو چگونه خورشید به خودش اجازه ی درخشیدن می دهد زمانی که تو زیباتر و پرشکوه تر از هر شخص دیگری می درخشی و چشمان ما را از شکوهت متبرک می کنی. به من بگو چگونه تک تک اعضای تو را نباید یک
همین که بدانی سطرهای در هم فرورفته ای در جایی از جهان با واژه هایی پر خواهند شد که راه به ادراک تو دارند، درد را می شوید یاسمن.
درد؟ چه می گویم. در محضر چشم هایت از درد نباید نوشت. دلشان می‌گیرد و باران می شوند. آنوقت مرا، دنیایم را و شعرهایم را در سیلابی غرق خواهند کرد که پلک‌های خورشید را هم تر می کند.
تو را باید نشاند جایی درست وسط تمام سپیدها و به آنها وزن داد. جایی درست وسط تمام نثرها و آهنگین‌شان کرد. تو را باید گذاشت بر سر هزار پیرْزنِ در ح
این جا جای عجیبیه . آدمای مختلف . احساسات مختلف . دردای کوچیک و بزرگ مثل دنیای واقعی فقط با یه تفاوت ؛ صمیمیت و آرامشی که تو دنیای واقعی آدما نیست . سرزنش میشیم به خاطر حرفایی که زده میشه و با تمام وجود قبولش داریم ولی اون سرزنشا باعث سرکوب شدن اون همه حسای قشنگ میشه . آجر به آجر پیش میری و چشم باز میکنی و میبینی یه دیوار دور خودت کشیدی . ورود و‌ خروج ممنوع میشه ، اون حرفا با ممنوع الخروج شدن سگ سیاه افسردگی رو درست میکنن همون سگ سیاهه که با تمام و
نسانیت آن نیست که تنها نامت انسان باشد. انسانیت آن نیست که بر دوپاس خویش راه روی و ظاهری همچون انسان آفرینش داشته باشی. انسانیت آن نیست که مغزی در جمجمه ات امانت باشد و سالها تنها بر امانت داری از آن کوشا باشی و هیچ با آن نکرده باشی.
انسانیت این است که روحت و جسمت در خدمت باشد. خدمت به همنوع خیش و حتی هر موجودی دیگر که بر خدمت و حمایتت محتاج است. و چه زیبا می شود اگر آنگونه باشیم.
انسانیت این است که دستی را که از سر احتیاج بر تو رو آورده است بدون ای
معلم بودن عجیب است و حساس و شیرین و سخت؛ خیلی سخت. سخت نه از آن جهت که جسمت را خسته و فرسوده کند، که می‌کند. بلکه از آن سخت‌هایی که تمام قلب و روحت را می‌گیرد. امسال سی و چهار نفرند. پارسال سی و دوتا بودند. همگی پسر و همگی ده ساله. ده ساله‌هایی که اغلبشان دوستم دارند؛ عمیقا دوستم دارند و این را می‌فهمم و حس می‌کنم و کیف می‌کنم. پسرهای پارسالم را می‌بینم که هر زنگ تفریح، بدون استثنا، به پشت در کلاسم می‌آیند، سلام می‌کنند، دست می‌دهند، کتاب
می‌دونی؟
یه وقتایی خسسسته‌ای، ولی ته دلت از خودت و انتخاب‌هات و حتی چلنج‌هایی که توی مسیرت وجود داره راضی هستی...
این رضایته یکی از بروزهاش می‌تونه آرامش باشه.. می‌تونه باعث بشه که درونت و در ازاش بیرونت به آرامش قشنگی فرو بره... آرامشی که حتی به آدمای اطرافت هم منتقل میشه! و این اتفاق برای صدرا ارزشمنده :)
 
چالش که همیشه هست! مگه زندگی بدون چالش هم داریم؟ مگه میشه یه روز بگذره اما حال روحت بالا و پایین نشه؟ نه که نشه‌ها! ولی خییلی استثناست!
مدتی بود که احساس میکردم مثل قبل نیست... خیلی خوب کار نمیکرد، میدونستم یه چیزیشه ولی هی خودمو به اون راه میزدم، نه من به روی خودم میآوردم نه اون، ولی میدونستم یه چیزیشه...
یخچالمونو میگم!
 مریض احوالیشو میشد از شیرهای ترشیده، میوه های کپک زده و نون سنگکای بیات شده توی فریزر فهمید، تا اینکه پنجشنبه دل رو زدیم به دریا و دکتر آوردیم بالا سرش...
دکتر گفت این از تو برفک داره، باید تا شنبه صبر کنید که برفکاش آب بشه. حضرت آقا گفت ما تا یه ساعت دیگه برفکا
بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید   
روزهای بارانی همیشه یک طور خاص‌اند. اصلاً همین که از خواب بیدار شوی و پرده را برای دعوت نور خورشید به خانه کنار بزنی و باران را ببینی، برای شروع یک روز پر از دل‌تنگی کافی‌ست!همین که ببینی آسمان گریه می‌کند و حسابی دلش گرفته یاد بغض کهنه‌ات می‌افتی؛ خصوصاً اگر اول بهار هم باشد. بهار و باران دو یار جداناشدنی‌اند و از ازل پیوندی مقدس با آسمان داشته‌اند. همین ک
دیروز جلسه کتابخوانی کتب جهادو شهادت بود. نفیسه سادات ناغافل وارد جلسه شد و آمد و کنارم نشست. از بعد حضورش دیگر نمی توانستم تمرکز کنم. او هم در جلسه نبود ... هر دو رفته بودیم به پیاده روی اربعین. ازابتدای سفرقرار بود اگر شد و خدا خواست مسیرپیاده روی را باهم باشیم. من با کاروانی از دانشگاه تهران رفته بودم و نفیسه سادات با تیم پزشکی همین شهرخودمان. ولی با خانواده قول و قرارش این بود که مسیر را با من باشد. من هم ناراضی نبودم. گرچه برنامه اولیه من هم
بچه های گل توی خونه. همین من ، جوان تر که بودم سلیطگی هایم زیبا تر بود! ناظم دوره اول متوسطه مان (بخوانید دوره راهنمایی) جوان و ززکی و به شدت سانتی مانتال بود. همانطور که اشاره کردم هیکل خوبی داشت. قدش کوتاه بود و مانتوهای تنگ بالای زانو میپوشید، ناخن هایش کاشت بودند و بلند، مژه هایش هم مصنوعی! به زمان خودش، پلنگی بود دوست عزیز! از طرفی عین سگ هم پاچه ما را بابت نیم میلیمتر ناخن میگرفت! 
 
یک بار ناخن هایم اندازه سه چهار میلی متر بلند بود. بچه ها م
 
 
 
هر آدمی با پاگذاشتن به دنیات ، ردِّ پای مخصوص خودش رو به جا میذاره
ردّ پاهایی که درد همراه خودشون میارن ویک عمر تلاش میکنی پاکشون کنی، هرچه محوتر، آرامش‌بخش تر
اما بعضی ردِّ پاها خواستنی‌اَن، دلت میخواد که به تمام وجودت پا بذارن
جای جایِ ساحلِ اقیانوسِ قلبت قدم بزنن 
و هیچ وقت پاک نشن، وهروقت بهشون نگاه میندازی، تو دشت قلبت، گلهای لبخند جوونه بزنن وگوشه‌ی لبهات بشکفند
مثلِ ردِّ پای خدا که روحت رو جلا می‌ده
ردِّ پاهایی که ردّ درد و
ببین زندگی را شروع کن...تازه جوونی . . پات و از روزگار برندار . . از زندگی نترس . ...
اینو انتظامی میگه. نمیدونم کدوم فیلم. من اول اهنگ صبح مثنوی از قاف شنیدمش.فقدان یک اتفاق است و غم فقدان چیزی است که زندگی ات را دستخوش تغییر میکند. غم فقدان می آید و بذر امید را در سانتی متر به سانتی متر روحت میکارد. غم فقدان همان نیروی دردناکی است که تو را وادار به ادامه میکند. غم فقدان موجب خلق است. 
در این یک هفته:
- سرشار از خشم بر سردر دانشگاه دقیقا زیر دیوار ن
بودنشون شبیه وزش یه نسیم خنکه ..شبیه غروبای پاییز وقتی هوا هنوز تاریک روشنه و صدای آرش می‌پیچه تو گوشمون‌.بودنشون شبیه خوردن بستنی تو روز گرم تابستونه..بودنشون آدمو آروم می‌کنه آدمو خوشحال می‌کنه.درست‌تر این‌که نمی‌ذارن غمگین بشی.نمی‌ذارن با خودت روراست نباشی..نمی‌ذارن به خودت دروغ بگی.
می‌دونی یه غمی هست که بعد از بودن آدما میاد سراغت‌، غم از دست دادن.در عین حال که همه‌ خوشحالن اون‌جایی که همه دارن بلند بلند می‌خندن تو ساکت می‌شی
کتاب باران حکمت : بعضی کلمات نوعی بارانند، مثل نور، بخوانی تا عمق وجودت می نشیند
 
کتاب باران حکمتنویسنده: محمدرضا رنجبرانتشارات: دفتر نشر فرهنگ اسلامی
معرفی:
گاهی یک دقیقه وقت می‌ گذاری یک متن را می‌ خوانی لذت کلمات و اندیشه‌ای که در ذهن و روحت می‌ نشیند حالت را خوب می‌ کند.
خلاصه:
سوره حمد را مورد تدبر قرار داده‌اند و نکات جذاب و زیبایش را به‌ صورت داستان کوتاه، حکمت و… نوشته اند. شروع هر متن کوتاه کوتاه جذاب است و پایانش هم متناسب.
برید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها